معنی لقب سام نریمان

لغت نامه دهخدا

سام نریمان

سام نریمان. [م ِ ن َ] (اِخ) رجوع به گرشاسب و سام و نریمان و مزدیسنای دکتر معین چ 1 ص 417 ببعد شود:
بسام نریمان کشیدش نژاد
بسی داشتی رزم رستم بیاد.
فردوسی.
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی بصف دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
نه سام نریمان نه افراسیاب
نه کسری نه دارا نه جمشید ماند.
سعدی (صاحبیه).


نریمان

نریمان. [ن َ] (اِخ) در اوستا: نئیره منه، مرکب از دو جزو: نئیره به معنی نر، فحل + منه (= مناو) از ریشه ٔ من (اندیشیدن)، جمعاً یعنی نرمنش، مردسرشت. در گزارش پهلوی این کلمه را به مرت منیشن ترجمه کرده اند و به تعبیر دیگر دلیر و پهلوان. این کلمه در اوستا صفت گرشاسپ جهان پهلوان است، ولی به تدریج به صورت نریمان و نیرم درآمده اسم خاص (علم) گردید و در ادبیات ما سام (بن) گرشاسب (بن) نریمان آمده در صورتی که در اصل نریمان صفت (و لقب) خود گرشاسب بوده است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). به معنی نریم است که جد رستم زال باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از غیاث اللغات). نام پهلوان مشهور ایران که پسر قهرمان پدر سام و جد زال زر که جد بزرگ رستم باشد. (ناظم الاطباء):
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی به صف ّ دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
آورده ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش
در مرثیه به نام نریمان برآمده.
خاقانی.

نریمان. [ن َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


سام

سام. (اِ) در سانسکریت بمعنی حدیث خوش است. (التفهیم ص 62). رجوع به سام بیذ شود.

سام. (اِخ) گرشاسب به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شد. (فروردین یشت بندهای 61 و 136). حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط بنام خاندانش (سام) نامیده شده است. و اکنون او را سام گرشاسب نریمان یا سام نریمان گوئیم. رجوع به مزدیسنای دکتر معین صص 416 و 418 و سام نریمان شود. و گرشاسب در اوستا ساما (سیاه) نام یک خانواده ٔ ایرانی است. (یسنا 9، 10) (بارتولمه 1571) در روایات پهلوی ما، نام دو تن از دلیران سیستان «سام » است: یکی پدر اثرط که در گرشاسب نامه بصورت «شم » آمده و اصل آن سام است:
ز شم زآن سپس اثرط آمد پدید
وزین هر دو [از تورک و سم] شاهی به اثرط رسید.
اسدی (گرشاسب نامه ص 49).
دیگر نواده ٔ گرشاسب و پدر زال. (مزدیسنا ص 413، 417) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نام پدر زال هم هست که جد رستم باشد. (برهان). نام پدر زال زر که بدستان معروف است. (آنندراج). نام جد رستم. (غیاث). رجوع به یکزخم شود:
مرا سام یک زخم از آن خواندند
جهانی برم گوهر افشاندند.
بشد سام یک زخم و بنشست زال
می و مجلس آراست، بفراشت یال
پسر چون ز مادر براین گونه زاد
نکردند یک هفته برسام یاد.
(از شرفنامه ٔ منیری).
از بخشش و بخشایش بهرام دگر آمد
از مردمی و مردی سام دگر آمد.
رودکی (احوال و اشعار سعید نفیسی ص 670).
سپه کش چو قارن، مبارز چو سام
سپه تیغها برکشد از نیام.
فردوسی.
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
سام و فریدون کجا شدند نگویی
بهمن و بهرام گور و حیدر و دلدل.
ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 258).
تو آن ملک داری که نتوان ستد
ز دست تو دستان دستان سام.
سوزنی.
جمشید سام حشمت سام سپهر سطوت
دارای زال صولت زال زمانه داور.
خاقانی.
ملکت چو ملک سام و سکندرنشان و تو
همسان سام و همسر اسکندر آمده.
خاقانی.
عنان باز پیچان نفس از حرام
بمردی ز رستم گذشتند و سام.
سعدی (بوستان).
و اندر عهد او زال از مادر بزاد و سام او را بینداخت و بعد حالها سام او را بازآورد. (سبک شناسی ج 2 ص 125).

سام. (اِخ) خلف کیقباد. (فهرست ولف):
چو به زاد برزین رستم نژاد
چو سام یل از تخمه ٔ کیقباد.
فردوسی.

سام. (اِخ) از قراء غوطه دمشق است. (معجم البلدان).

حل جدول

لقب سام نریمان

یک زخم


نریمان

جد رستم

نیرم

واژه پیشنهادی

نام های ایرانی

نریمان

پسرانه، قدرتمند، پهلوان، دلیر، نام پدر سام، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر سام جد رستم پهلوان شاهنامه

فرهنگ معین

نریمان

(نَ) (اِ.) نام پهلوان مشهور ایران که پدر سام است.

فرهنگ عمید

نریمان

نرمنش، نرسرشت، مردسرشت، دلیر، پهلوان،

معادل ابجد

لقب سام نریمان

584

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری